( * * کومه مهر* * )

فریاد در سکوت - دل نوشته ها - نیایش

( * * کومه مهر* * )

فریاد در سکوت - دل نوشته ها - نیایش

اتفاقات آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند .

***روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند***

 

 

یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند . آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمیر و درست کرد.

فرشته کوچکتر پرسید : چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی .

فرشته بزرگتر پاسخ داد : همیشه چیزهایی را که می بینیم آنچه نیست که به نظر می آید .

فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد .

فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند . و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپری کنند.

زن و مرد کشاورز که سنی از آنها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روی تخت انها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند .

صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آندو غرق در گریه می باشند . جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آنها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده .

فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد : چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد . تو به خانواده اول که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد.

فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد : چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آید.

فرشته کوچک فریاد زد : یعنی چه من نمی فهمم.

فرشته بزرگ گفت : هنگامی که در زیر زمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنجی وجود دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنچه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس سوراخ دیوار را ترمیم و تعمیر کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند .

دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من بجای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم .

اتفاقات آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند .

نظرات 4 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.kaboose-tanhai.blogsky.com

سلام
داستان قشنگی بود
موفق باشی
به من هم سر بزن
بای تا های

سلام
مرسی ازحضورت
چشم در اولین فرصت خواهم آمد
فعلا بای

علی اکبر پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خیلی داستان جالبی بود و واقعا هم همینطوره اتفاقات آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند ...
موفق باشی

سلام بر شما دوست همیشه همراه

همیشه باید راضی باشیم به رضای خدا
مرسی که اومدی
اگه ممکن است هر چه زودتر جواب کامنتی که تو وبلاکت برات گذاشتم بده که خیلی غصه ام گرفته

علی اکبر شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
حق با تو هستش برای منم نصفه و نیمه باز میشه...
ولی توی اون سایتی که گفتی نمیره.
نمیدونم چی شده من که وارد وبلاگت شدم وقتی روی نوشته های پیشنت (ای مهربان) کلیک کردم کامپیوترم گرافیکش رو از دست داد و مجبور شدم ری استارت کنم.
یه کاری بکن برو توی قسمت تنظیمات عمومی وبلاگت و تعداد یادداشت هات رو کمتر کن مثلا ۲ یا ۳ تا بعد دوباره وبلاگت رو لود کن ببین همین مشکل تکرار میشه؟
یا قالب وبلاگت رو عوض ببین تغییری میکنه..
اگر این روش ها کار نکرد میتونی مشکلت رو در وبلاگ مدیران مطرح کنی.
آدرسش
http://admin.blogsky.com
امیدوارم که مشکلت سریع حل بشه.
موفق باشی

سلام
دستت درد نکنه دیشب که به نت وصل شدم دیدم خود ش درست شده
ولی در کل نمی دانم چی شده بود
در هر حال خوشحال شدم که خدا را شکر به حالت اولش برگشته ودرست شده
از شما هم ممنونم ،لطف کردی
خدا نگهدار
تا بعد

در امتداد لحظه ها شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.kaboose-tanhai.blogsky.com

سلام
ممنون که به من سر زدین
منم شما رو لینک کردم
هر وقت آپ کردی خبرم کن
بای تا های

سلام
خواهش میکنم
چشم حتما شما
هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد